این رو میگن بخیل
افزوده شده به کوشش: نیکا س.
شهر یا استان یا منطقه: nan
منبع یا راوی: ل. پ. الول ستن
کتاب مرجع: قصه های مشدی گلین خانم - ص ۳۲۰
صفحه: ۲۸۰
موجود افسانهای: ندارد
نام قهرمان: nan
جنسیت قهرمان/قهرمانان: nan
نام ضد قهرمان: بخیل
این قصه را از مجموعه قصه های «مشدی گلین خانم» عیناً می نویسیم :
یکی رفت زمان قدیم پیش پیغمبر خدا، گفت: «خرجم از کارم بیشتره ». پیغمبر ازش پرسید که چه کاره ای؟ گفت: من رعیتم گاو داشتم گاوم مرده حالا بیچاره شدم» پیغمبر گفت:« بسیار خوب من به گاو به تو میدم برو زراعت کن» یه نفر بخیل اونجا نشسته بود، پا شد گفت تو رسول خدایی من نمیذارم به این گاو بدیه گفت: «خوب تو یه گاو داری با این یه گاوی که به تو میدم دو تا میشه برو زراعت کن! این بیچاره اس یه دونه بهش میدم که بره با یکی دیگه شریک بشه که به اندازه ای راحت بشه معاشش بگذره». از اون بخلی که داشت گفت: «من نمیگیرم به این هم نده که این در همین ذلالت بمونه، راحت نشه ، منم نمیخوام یه گاوو». این رو میگند بخیل.